نویسنده: ترنس هاوکس
مترجم: فرزانه طاهری




 

زبان افلاطون

طبیعتی هست که اختلاط استعاره ها را جذب می کند (والاس استیونز)
از جان استوارت میل نقل شده است که کولریج همیشه می گفت هر کسی یا افلاطونی به دنیا آمده یا ارسطویی. تصوراتی که در بابِ استعاره بیان کرده اند قطعاً مؤید همین تقسیم بندی است، و شاعران و نظریه پردازانی که می توان در دسته ی رمانتیک قرارشان داد معمولاً به کلی با این تصور «کلاسیک» ارسطویی مخالف اند که استعاره را می توان به نحوی از زبان «جدا» کرد؛ یعنی این تصور را نمی پذیرند که استعاره نوعی صناعت است که می توان به زبان افزود تا برای انجام وظیفه یا کارکردی معین مجهزتر شود.
این گروه، در واکنِش تند و تیز نسبت به تفکر ارسطوییِ قرن پیش از خود، معمولاً مدعی رابطه ی «سازمند» استعاره با کل زبان اند، و نقشِ حیاتیِ آن را به عنوان ابزارِ بیان قوه ی تخیل هرچه برجسته تر جلوه می دهند. هر سه شارح اصلیِ این دیدگاه در مقطعی ادعا کرده اند که دنباله روان افلاطون اند.
البته «دنباله رو» افلاطون بودن بیشتر مثل «دنباله رو» مارکس یا فروید بودن است، زیرا پیشفرضِ آن (یا از قرار، شرط لازم آن) این نیست که بدانند آن شخصیت برجسته مورد بحث واقعاً چه گفته است. در مورد افلاطون، وضعیت به دلیل وجود حجم عظیمی از نوشته ها که (اغلب مسامحتاً) «نو افلاطونی» نامیده شده پیچیده تر شده است- که شاید عذری موجه باشد؛ این آثار در دسترس شاعران رمانتیک بود و قطعاً آنها را مطالعه کرده بودند. اما در اغلب موارد بین افلاطونی و نوافلاطونی تفاوتِ چشمگیری وجود دارد.
در حقیقت، افلاطون برخلاف ارسطو هیچ اظهارنظر کلی و صریحی درباره ی زبان یا استعاره نکرده است. اما چیزهایی به شکلی کاملاً گذرا گفته که ممکن است در آنها سرنخی پیدا کرد تا معلوم شود چرا شاعران رمانتیک مجذوب فیلسوفی شدند که از همه چیز گذشته، اعلام کرده بود دشمن شاعران است.
برای نمونه، در گفتگوی فلسفیش موسوم به کراتیلوس، بحث بر سر منشأ نامهاست. و بعد جریان بحث به اینجا می کشد که آیا می توان گفت رابطه ی زبان با جهان در اساس قراردادی و اختیاری است، یا در نامها نوعی «صحت ذاتی» وجود دارد: آیا عامل تعیین کننده در اطلاقِ کلمات به اشیاء کاربردِ متعارف است، یا اینکه «قوانین» طبیعی بر این فرایند حاکم اند. آنچه از این مباحثه حاصل می شود، آمادگی حیرت انگیزی است برای ادای سهمِ سنت و عرف؛ آگاهی ای فعال و آموزنده مبنی بر اینکه اصولی سازمندانه به گونه ای عینی بر زبان حاکم اند که از دل خود زبان برمی آیند، درست به اندازه «قوانین»ای که به صورت تجریدی ساخته و پرداخته شده اند و از بیرون بر آن تحمیل می شوند، و این آگاهی را می توان علی الظاهر الهامبخش دیدگاههایی دانست که افلاطون در باب هنر اصلی زبان، یعنی شعر بیان داشته است.
یکی از اصول هنری که افلاطون روشنتر از همه تشریح کرده است، اصل وحدت سازمند است. او در فایدروس می گوید که هر سخنی باید «چون یک موجود زنده خلق شود». یعنی از تقسیم آن به اجزاء متشکله اش نتوان طرفی بست، همان طور که این اجزاء صرفاً در پیوند با هم نمی توانند کل را بسازند. به همین ترتیب، زبان هم یک کل است، و افلاطون، برخلاف ارسطو، ظاهراً به صراحت نمی خواهد که وحدت آن را خدشه دار کند: او نمی خواهد زبان شعر را از زبانِ خطابت جدا کند.
احتمال فراوان دارد که رمانتیک ها مبنا و علت دشمنیِ مشهور او را با شاعران در همین یافته اند. اگر اصولِ سازمندی بر زبان حاکم باشد، جدا کردن هر به اصطلاح «بخِش» آن از کل گمراه کننده است. و با این همه، شاعر در نهان قصد دارد دقیقاً همین کار را بکند. او می خواهد بخِش «شاعرانه»- یا شاید بتوان گفت «استعاری»- زبان را جدا کند و آن را از آن خود بداند. ادعایِ خودآگاهانه ی او بر مالکیتِ آن کارکردِ خاص، حقوق ناخودآگاه ما گویندگان طبیعی را سلب می کند. و با همه ی اینها، حقیقت این است که شاعر هیچ دسترسی خاصی بر نوع خاصی از زبان یا دانش که سایر مردم از آن محروم شده باشند ندارد (این قضیه در یون مطرح شده است).
در واقع، شاعر تنها آن جنبه هایی از زبان را از آن خود می کند که در یک جامعه ی شفاهی برای بده بستانِ سودمند معمول ضرورتی تام دارند. وزن، قافیه، استعاره، عناصر لازم در ساختارهای یادیاری که به مدد آنها یک جامعه ی شفاهی هویتش را از نسلی به نسل دیگر منتقل می کند، همگی عواملی قدرتمند در حفظ و تقویتِ نحوه ی زندگیِ آن جامعه اند. فقدان این عناصر قدرتمند بی تردید ضربه ی مهلکی بر استدلالِ انتزاعی در فلسفه وارد می آورد. در واقع این نوع استدلال از دسترسی به کارآمدترین راه ایجادِ ارتباط پیچیده با ذهن عامی محروم می شود. و تأثیرات یادیاری شعر سبب می شوند که نتوان به سهولت با وسایل دیگر با آدمها «مرتبط شد» و آنها را تغییر داد.
حقیقت از نظر افلاطون در فعالیتهای آن فیلسوف، آن دیالکتیسینی نهفته که آبشخور زبانش الگوی اساسیِ همه ی ارتباطات انسانی است، یعنی گفتگوی شفاهی متعارف. پیشفرِض وجودِ «شاعران» همین است که گفتگوی شفاهیِ متعارف فاقد عناصرِ استعاری جانبخش به زبان است. در واقع، وجودِ «شعر» به عنوان زبانی مختِص شاعران، بنا به تعریف، یک زبان «متعارف» زهوار در رفته را به وجود می آورد.
منبع مقاله: هاوکس، ترنس؛ (1377)، استعاره(از مجموعه ی مکتب ها، سبک ها و اصطلاح های ادبی و هنری)، ترجمه ی فرزانه طاهری، نشر مرکز، چاپ چهارم 1390.